رمان از زبان رمان نویسان
با آنکه حدود صد سال از آشنایی ما ایرانیان با شکل داستانی رمان می گذرد در طول این آشنایی رمانهای خوبی هم نوشته ایم که خواندنی و احتمالاً ماندنی اند و چنین می نماید که هم اکنون نیز شاهد دوره شکوفایی و رونق نسبی این هنر مکتوبیم، از مجموع عظیم کتابهایی که در تاریخ و نقد رمان به زبانهای دیگر نوشته شده است، هنوز چندان کتابی به زبان فارسی ترجمه نشده است. برخی از این کتابها، که تعدادشان چندان کم هم نیست، نقشی بنیادی در شناخت وجوه مختلف رمان دارند و بدون مراجعه به آنها نمی توان به طور کامل دریافت که رمان چیست و زاده طبیعی چه نوع شرایط فرهنگی و اجتماعی خاص بوده است و متشکل از چه عناصری است و با چه ابزارهایی شکل می گیرد. مطالعه دقیق و سنجشگرانه این کتابها برای ما ایرانیان به ویژه از این لحاظ ضروری بود و هست که ما ابداع کننده رمان نبودیم، بلکه «وارد کننده» آن بودیم. و آن را در زمانی وارد جامعه خود کردیم که زمینه اجتماعی و فرهنگی لازم برای جذب آن وجود نداشت و به واقع جامعه ما نیاز فرهنگی چندانی به آن نداشت. این بود که رمان از همان ابتدا در جامعه ما، و حتّی در میان برخی از روشنفکران ما، هنری جدی و ضروری تلقی نشد و چیزی در ردیف عشقنامه ها و سلحشوری نامه های واقعیت گریز تخدیرکننده به حساب آمد، اما اکنون شرایط اجتماعی و فرهنگی لازم فراهم آمده است. طبقه متوسط، که رمان از چند جهت مهم هنری است بیشتر متعلق به این طبقه، رشد کرده است: شمار با سوادان افزایش یافته است؛ و متکای اطمینان بخش سنّت تا حد زیادی از پشت جامعه، به هر حال از پشت قشرهای اجتماعی جدید، فروریخته است و جستجوی حقیقت همه چیز از طریق تجربه شخصی، نه با مراجعه انحصاری به سنّت، به نیازی اجتناب ناپذیر تبدیل شده است. رمان برخاسته از چنین نیازی و پاسخگوی آن است، منتها روشن است که به زبان هنر.
اگر تا چند دهه پیش ترجمه و مطالعه سنجشگرانه کتابهای مربوط به تاریخ و نقد رمان امری مفید بود، اکنون که رمان دارد در کنار شعر به عمده ترین هنر مکتوب جامعه ما تبدیل می شود، این کار دیگر امری ضروری است، بدون این کار، ما بخش عمده ای از نیروی خلاقه خود را صرف تجربه هایی می کنیم که دیگران کهنه اش کرده اند یا در تجربه های اساساً باطل به هدر می دهیم. و مهمتر از این، چون دانش و بینایی کافی کسب نمی کنیم عاجز می مانیم از اینکه با چشم باز به گنجینه غنی فنون روایت داستان در فرهنگ شفاهی و کتبی خود بنگریم و عناصری از آن را که زنده است یا می تواند تجدید حیات یابد به کار گیریم و بدین ترتیب گونه ای از رمان ابداع کنیم که رنگ و بوی ایرانی داشته باشد، گونه ای که به یقین هم بیشتر به دل مردم ما خواهد چسبید و هم، به دلیل نو بودن و تازگی اش، جاذبه جهانی بیشتری خواهد داشت.
رمان به روایت رمان نویسان نوشته میریام آلوت و ترجمه علی محمد حق شناس در این کمبود شدید منابع مهم نقد رمان در زبان فارسی غنیمتی گرانقدر است. کتاب حاوی سه بخش است: در بخش یکم ماهیت رمان مورد بحث قرار می گیرد، در بخش دوم تکوین رمان، و در بخش سوم صناعت داستان نویسی. در این سه بخش عمده ترین وجه رمان تشریح شده است، ولی آنچه به رمان به روایت... اهمیّت و جاذبه ویژه ای می بخشد این است که مباحث کتاب صرفاً بیانگر نظر و پسند میریام آلوت نیست که در حوزه نقد رمان در هر درجه ای از اعتبار که باشد نظر و پسند او جنبه شخصی دارد و لاجرم محدود است، بلکه نویسنده در هر مبحث آرای نویسندگان بزرگ را گردآوری و نقل کرده است و خود فقط، در مدخل هر بحث (و ای کاش در پایان آن) به جمع بندی آرای ایشان پرداخته است. بدین ترتیب خواننده کتاب بی واسطه با آفرینندگان رمان روبه رو می شود و از زبان خود ایشان می شنود که رمان هنر زنده و پیچیده ای است که به هرجنبه آن می توان از دیدگاه دیگری نگریست و به رأی و داوری دیگری رسید.
ماهیت رمان
سر والتر اسکات (1) درباره رمان می گوید:در طی پانزده ـ بیست سال گذشته سبک تازه ای در رمان نویسی پدیدار شده است که با سبکهای پیشین از جمله این فرق را دارد که برای جلب توجّه خوانندگان از نکاتی به کلی متفاوت بهره می جوید. این سبک نه ما را دستخوش ناباوری می کند، و نه نیروی تخیل ما را با انواع حوادث عجیب و غریب سرگرم می سازد، و نه پیش چشم ما هیچ نوع تصاویر رمانتیک از آن گونه عشقها و احساسات ترسیم می کند که در گذشته به آنها به مثابه اوصاف قهرمانان تخیلی نگاه می کردند؛ زیرا که نمونه آنها در میان مردمی که در این عالم واقعاً زندگی می کنند و می میرند بسیار کم است. چیزی که در این سبک تازه جانشین این گونه هیجانها می شود... همانا عکسبرداری درست از طبیعت و ترسیم دقیق آن عیناً به همان گونه است که در عرصه زندگی معمولی واقعاً وجود دارد (ص 99 و 100).(2)
این البته، یعنی واقع گرایی که اساس رمان است و آن را از شکلهای پیشین داستانی و از جمله رمان متمایز می سازد، ولی برای آنکه معنای کامل واقعگرایی آشکار شود این گفته فئودور داستایفسکی (3) را باید در نظر داشت که «مشاهده خشک و بی حاصل رخدادهای پیش پا افتاده و هر روزه را من دیرگاهی است دیگر با واقعگرایی در هنر یکی نمی دانم ـ این درست عکس واقعگرایی در این زمینه است»(ص 105 و 106). و این گله امیل زولا (4) را که «سرکوفت تحقیرآمیزی که اینان به ما می دهند آن است که ما دوست داریم به عرضه عکس برگردانهایی از آنچه هست بسنده کنیم»(ص 108).
واقعگرایی در رمان به معنای «مشاهده خشک و بی حاصل رخدادهای پیش پا افتاده و هر روزه» و «عرضه عکس برگردانهایی از آنچه هست» نیست. پس چیست، و رمان نویس چه نسبتی با واقعیت برقرار می کند؟
گوستاو فلوبر(5) می گوید: «بس نیست که فقط به مشاهده بپردازیم؛ باید آنچه را دیده ایم نظم دهیم و شکل ببخشیم. واقعیت به نظر من چیزی بیشتر از یک تخته شیرجه نباید باشد»(ص 107 و 108).
امیل زولا می گوید:
رمان نویس هم مشاهده گر و هم آزمایش گر است... بالزاک بدین بسنده نمی کند که واقعیاتی را که خود فراهم آورده است تصویروار باز نماید؛ بلکه به طرزی مستقیم در آن واقعیات دخالت می کند تا قهرمان خود را در شرایطی معین قرار دهد؛ و این دخالتهاست که بالزاک مهارت و استادی خود را به ثبوت می رساند... در واقع امر، تمام کار رمان نویس در این خلاصه می شود که واقعیاتی را از طبیعت برگیرد، و آنگاه در کار آنها دخالت کند. یعنی در محیط و موقعیت آنها تغییراتی پدید آورد، تا از آن رهگذر بتواند ساز و کار آنها را مورد مطالعه قرار دهد، بی آنکه از قوانین طبیعت فاصله بگیرد و از آنها منحرف گردد (ص 106 و 107).
گی دومو پاسان (6) نیز می گوید: «هنرمند واقع گرا، اگر به حق هنرمند باشد، هرگز نمی کوشد تا عکس برگردانی مبتذل از حیات فرا روی ما قرار دهد، بلکه جهد می کند تا چنان چشم اندازی از آن را در اختیار ما بگذارد که حتّی از خود واقعیت حیات هم پربارتر و زنده تر و واقعی تر باشد»(ص 110).
اخلاق رمان
اخلاقِ رمان، یا اخلاق در رمان، مسأله ای است که بر سر آن بحث و جدل فراوان بوده است. تقریباً همگان اذعان دارند که رمان هنری است غیر مقدس، زمینی (secular)، ولی آیا چنانکه کسانی عقیده دارند «نجس» هم هست؟ (این را من به گوش خود از زبان کسی شنیده ام که چندین شغل مهم فرهنگی به عهده دارد.) اختلاف از این واقعیت ریشه می گیرد که موضوع اصلی رمان انسان معاصر است، و رمان به موضوع خود تنها از بیرون نمی نگرد. از بیرون، بیشتر مردم آدمیانی اصولی، مبادی آداب، پایبند به اصول اخلاقی، و صاحب شخصیتی بهنجار و یکپارچه به نظر می رسند. ولی در رمان در میان هنرها تنها هنری است که این امتیاز ویژه را دارد، و به همین دلیل هیچ هنری نمی تواند جای آن را بگیرد، که به درونِ معمولاً پوشیده انسانها رسوخ می کند و از نزدیک، از جایی که خبری از هیچ پرده و نقابی نیست، به دل و روح شخصیتهای خود، به سرچشمه نیکی ها و فداکاریها و امیدها و شجاتها و باورهای آنان، و همچنین به سرچشمه خباثتها و خودپرستیها و آزها و تردیدها و ترسها و وسوسه های آنان می نگرد و دوپارچگی نسبی شخصیت آنان را کشف می کند و در می یابد که نه خوبان یکپارچه خوبند و نه بدان یکپارچه بد.این امتیاز ویژه، شاید مثل هر امتیاز ویژه دیگری در زندگی که کسی یا چیزی از آن برخوردار می شود، رمان را در مظان یک خطر بزرگ قرار می دهد، وسوسه می شود که بیش از حدّ به وسوسه های حرام بپردازد، و همین امر باعث می گردد که از مرزهای مجاز اخلاقی فراتر برود. خود رمان نویسان به این وسوسه اشارتها داشته اند، از جمله دی.اچ.لارنس(7) می گوید:
گرایش رمان جدید بدان است که روز به روز ضد اخلاقتر گردد... عشق البته حالتی شکوهمند است. اما اگر بنشینی و رمان بنویسی و خود را به آب و آتش بزنی تا تمایلات خود را به سود عشق در آن رمان به نمایش بگذاری که فی المثل، عشق والاست، و شکوهمند است، و تنها حالتی است که می ارزد انسان به هوایش زنده بماند، و چنین و چنان، در آن صورت باید بدانی که رمان تو رمانی ضد اخلاق از کار در خواهد آمد (ص 187).
الیور گلداسمیت (8) پا را از این هم فراتر می گذارد و در نامه ای توصیه می کند:
از هرچیز مهمتر، هرگز مگذار دستش [یعنی دست برادر زاده جوان گلداسمیت] به هیچ کتاب قصه یا رمانی بخورد؛ این کتابها زیبایی را با رنگهای جادویی تر از طبیعت ترسیم می کنند؛ و به وصف شادیهایی می پردازند که آدمی هرگز طعم آنها را نخواهد چشید. چه فریبا و چه ویرانگرند این تصاویر سرخوشی های بیکران! اینها به مغز جوان می آموزند در آرزوی زیبایی ها و شادیهایی آه از جگر برآورند که هرگز وجود خارجی نداشته اند؛ می آموزند این اندک مایه خوشی را که دست تقدیر به جام ما انداخته است ناچیز بینگارد و چشم به راه خوشی هایی بنشیند که تقدیر هرگز بر کسی روا نداشته است (ص159).
برخی از رمانها به راستی چنینند، و برخی دیگر بدتر از اینها که دی.اچ.لارنس و الیور گلداسمیت می گویند:
کم نیستند رمان نویسانی که به عمد، به قصد تجارت، با شرح و بسط وسوسه ها و روابط تحریک کننده جنسی، و همچنین با پرداختن به بیماریها و انحرافهایی که متأسفانه درجوامع جدید که بیماریهای روح در آنها کم نیست جاذبه بسیار یافته اند، می کوشند خریدار و خواننده رمانهای خود را به ویژه در میان جوانان معصوم و تأثیرپذیر افزایش دهند.
این امر به کسانی که اصولاً شور و شوق عاشقانه را پلید می دانند و هرگونه توصیف یا نمایش آن را فاسد کننده و مضر به حساب می آورند فرصت می دهد که رمانهای زشت را پیش چشمها بیاورند و آن همه رمانهای بزرگ را که روشن بینانه ترین ژرف کاویها را در روح پیچیده انسان معاصر عرضه کرده اند نادیده بگیرند و کلّ هنر رمان را «نجس» بخوانند؛ و نیز باعث شده است که به قول آنتونی ترالوپ(9)، بسیاری از کسان بر این عقیده بخندند که «رمان نویس می تواند فضیلت و مردانگی به خوانندگان بیاموزد از این شمارند، مثلاً کسانی که خواندن رمان را گناه می انگارند، و همچنین کسانی که فکر می کنند این کار چیزی جز نوعی وقت گذرانی ساده و بی خاصیت نیست. اینان به داستان پردازان به منزله کسانی نگاه می کنند که در زمره طایفه دلّالگان محبت جای دارند و کارشان هیچ نیست جز آنکه در جهان زشتیها به دلّالگی لذتهای وقیح سرگرم باشند(ص 106).
رمان نویس هنرمند که کارش ژرف روی در اعماق روح انسان و کشف و عرضه حقیقت، کلّ حقیقت، چه وجوه شیرین و چه وجوه تلخ آن است، در این میان چه باید بکند تا از یک سو تصویری ناقص از موضوع خود، بدان سان که اخلاق گرایان خشک اندیش می پسندند و بر می تابند، ارائه ندهد و از سوی دیگر در ورطه زشت نگاری نیفتد؟
هر رمان نویس بزرگی عقیده ای خاص دارد که راهنمای عمل او در کار خلق رمان است. هنری فیلدینگ(10) می پذیرد که رمان می بایست «سود اخلاقی»برساند، منتها می گوید:
هیچ نمی فهمم ما به چه اهداف خیری خدمت خواهیم کرد که اگر در اثری که زاده تخیل و ابداع است شخصیتهایی را بگنجانیم که یا به کلیه فضایل آسمانی آراسته باشند و یا به تمامی رذایل شیطانی آلوده؛ چه احتمال آن به مراتب بیشتر است که ذهن آدمی، با اندک تأمّلی در باب هر یک از این دو نوع شخصیت، از اندوه و شرمی گران آکنده گردد تا اینکه بتواند از چنان سرمشقهایی هیچ استفاده خوبی ببرد؛ چه، آدمی بسا که با مشاهده سرمشق نخستین هم نگران گردد و هم شرمسار؛ چون می بیند نمونه ای، هم از ذات و سرشت خود او، هست که هر فضیلتی را در خود به کمال فراهم آورده است، و این چه بسا که او را از رسیدن به اوجی بدان بلندی به کلی ناامید سازد... در واقع امر، اگر در نهایت یک شخصیت، از سویی، آن قدر خوبی وجود داشته باشد که بتواند عشق و ستایش هر آدم متعالی را برانگیزاند و، از سوی دیگر، در نهاد هم او آن اندک مایه عیب و نقص نیز به چشم بخورد که طبیعت آدمی چندان وقعی بدان نمی گذارد، در آن صورت شخصیت مزبور حتماً حس دلسوزی و شفقت ما را برخواهد انگیخت. و نه حس نفرت و انزجارمان را. به حق باید گفت هیچ چیزی نمی تواند بیشتر از نقصها و نارسایی هایی که در این قبیل مثالها به چشم می خورد سود اخلاقی به ما برساند (ص 166 و 167).
این گفته امیل زولا نیز خواندنی و تأمل برانگیز است:
ما را متهم می کند که ضد اخلاقیم-یعنی ما نویسندگان متکب طبیعتمداری را-و حق هم دارند؛ چون ما البته فاقد اخلاقی هستیم که به کلام و زبان ختم می شود. اخلاق ما همان است که کلود برنارد با آن دقت تعریف کرده است. آنجا که می گوید:«اخلاق جدید علتها را می جوید و ترجیح می دهد به تبیین بپردازد و بر اساس آن به دست به عمل برد؛ اخلاق جدید می خواهد برخوبی و بدی چیره گردد تا آن یکی را برگیرد و بار آورد و بپروراند، و این دیگری را فرو نهد و بشکند و نابود گرداند». فلسفه والا و پا برجایی که در آثار ما طبیعتمداران دنبال می شود در همین یکی دو خط به خوبی خلاصه شده است. ما دنبال علل و عوامل بدیهای اجتماعی می گردیم؛ مابه کالبد شکافی طبقات و افراد می نشینیم؛ تا از آن رهگذر به تبیین آشوب و بلوایی دست یابیم که در جامعه و در فرد به چشم می خورد. و این گاه ایجاب می کند به موضوعهایی بپردازیم که زشت و آلوده اند؛ و تا قلب اعماقی پیش برویم که نهانگاه نادانی ها و خودپسندیها و بیچارگی های بشری اند. ولی ما این آگاهی های لازم را بدان امید فراهم می آوریم که با شناخت آنها بتوانیم بر خوبی و بدی غالب آییم، و آنگاه بگوییم ببنید! این است آنچه ما دیده ایم و با منتهای صدق و صمیمیت طرح و شرح کرده ایم و تبیین و توصیفش را فرا پیش نهاده ایم. حالا بر عهده قانونگذاران است تا خوب را برگیرند و بپرورانند و رواج دهند. پس هیچ کاری نمی تواند بیش از آنچه ما می کنیم اخلاق پرور باشد (ص 176 و 177).
اما ریچار کمبرلند (11) اصلاح فرد و جامعه را وظیفه رمان نویس نمی داند. می گوید:
آنچه خود را موظف می دانم تا در مقام یک داستان پرداز در انجامش بکوشم همین است که فقط داستانم را بگویم. از اینکه بگذریم، دیگر نه خود را موظف می شمارم با مشغله داستان پردازی به اصلاح قانون اساسیِ مملکتم کمر بندم، و نه (خدا را شکر!) در عهده خود می بینم که به قلع و قمع آن عَلَم برافرازم (ص 168).
سروالتر اسکات «نتیجه اخلاقی اعلام شده» برای برخی از داستانها را به گدایی تشبیه می کند که پشت سر کارناوالی شاد لنگان لنگان می رود و از شرکت کنندگان در کارناوال بیهوده درخواست می کند به او توجهی کنند، آنگاه می گوید:
اگر آثار بدنام را از حوزه بررسی های خود برون بریزیم، یعنی آثاری که وجهه همت خود قرار داده اند تا ناپرورده ترین و زشت ترین خواستها و امیال نفسانی را در ما برانگیزانند و بیدار نگاه دارند [اینها همان رمانهای ضد اخلاقی هستند که هیچ انسان شریفی با آنها موافق نیست]... می توانیم... ببینیم که بهترین چیزی که می توان از رمان امید داشت آن است که با ترسیم تصاویری درست از زندگی واقعی ذهن جوانان را نسبت به واقعیات مجهز سازد؛ و گاه نیز با بهره جویی از عواطف و احساسات پرمایه بشری و یا از ترسها و هراسهای تخیلی به بیدارکردن آرزوها و تمنیّات متعالی تر در آنها کمک کند (ص 169).
ناتانیل هاتورن (12) می گوید:
بیشتر نویسندگان بر مقصود اخلاقی خاصی تأکید فراوان می کنند و مدعی اند که دستیابی بدان مقصود وجهه همت آنان در خلق آثارشان بوده استـ»، ولی تصریح می کند که خود او «چیزی جز اتلاف وقت در این نیافته است که بخواهد داستان خود را چنان با مقاصد اخلاقی به چهار میخ بکشد که با میله های آهنی-یا بهتر بگویم، درست بدان گونه که پروانگان را سنجاق می کنند-و با این کار، به طور یکجا و همزمان، آن را هم از حیات و زندگی بی بهره سازد و هم به شیوه ای زشت و غیر طبیعی خشک و بی روح گرداند (ص 170).
ویلیام میک پیس تکری (13) مسأله اخلاق در رمان را از جنبه دیگری مطرح می کند؛ از این جنبه که جامعه حقیقت را، که کار رمان کشف و عرضه آن به زبان هنر است، بر نمی تابد و با هر وسیله ای که در اختیار دارد می کوشد رمان نویس را محدود سازد یا به حقیقت پوشانی وادارد و اگر رمان نویسی چنین نکرد، چنان بی رحمانه بر او می تازد و او را می رنجاند که او گاه ترجیح می دهد دست از رمان نوشتن بشوید، همچنانکه تامس هاردی (14) در اوج خلاقیت قلم رمان نویسی خود را شکست و به سرودن شعر بسنده کرد. تکری می گوید:
تا زمان حاضر هیچ داستانی نویسی در میان ما مجاز نبوده است که با تمام توان هنری اش به ترسیم و توصیف وجوه آدمی بپردازد. همه ناگزیریم او را در پرده بپوشانیم و به حکم آداب و سنن خنده ای زورکی بر لبهای او ترسیم کنیم. جامعه هیچ چیز طبیعی را در عرصه هنر تحمل نخواهد کرد... اما بگذارید فاش بگویم که شما هیچ نمی خواهید گوش فرا دهید و دریابید که جهان واقع را چه به حرکت در می آورد و در جامعه، در باشگاه ها و مدارس و ناهارخوریها چه می گذرد و فکر و ذکر و زندگی فرزندانتان را چه تشکیل می دهد...[حال آنکه] راستی، اگر همواره دلپذیر هم نباشد، باری پیوسته بهترین است (ص 171).
رابرت لویی استیونسون (15) هم گفتن دروغ (دروغی که جامعه دوست دارد بشنود) و پوشاندن راست را زشت و نادرست می داند:
دو وظیفه هست که انجامش در عهده هر کسی است که به عالم نویسندگی گام می نهد:: یکی وفاداری به حقیقت واقعیت، و دیگری نشان دادن حسن نیت در عرضه حقایق... وفاداری به حقیقت واقع از آن رو مهم است که با آموزش و آسایش بشریت سر و کار پیدا می کند... آنانکه می نویسند می باید کاری کنند که دانشی که به هر آدمی می دهند، تا آنجا که می توانند، پاسخگوی واقعیات زندگی باشد؛ می باید کاری کنند که آن آدم گمان نبرد که خود فرشته ای است بی گناه، و یا هیولایی است تر دامن، نه نیز بپندارد که این جهان جهنمی است سوزان؛ و نه اینکه تمام راستیها و درستیها حول محور طبقه و یا کشوری می چرخد که او بدان تعلق دارد؛ نه آنکه همه صدقها و سعادتها در فرقه ای متبلور شده که او بدان وابسته است. هر آدمی باید بیاموزد که چه چیزهایی در نهاد اوست؛ و بیاموزد که می تواند بکوشد و آن همه را بهتر گرداند.. هرگز غلط نمی تواند باشد که عین حقیقت را به آدمی بگویند؛ چه حقایق امور در تعیین رفتار آدمی مهمترین نقش را بازی می کند... حتی اگر واقعیتی هم باشد که به حق بتواند به آدمی زیان برساند یا او را به فساد بکشاند، باز هم از آن همه بهتر آن است که او از آن باخبر گردد؛ چرا که درست در همین جهان با وجود همین نوع واقعیات است... که آدمی می باید بکوشد تا یا به نام برسد و یا به ننگ. باری، در یک کلام، باید پذیرفت که دروغ همواره زشت است که بگویند و راست پیوسته نادرست که بپوشانند (ص 178 تا 180).
بخش دوم کتاب، که «تکوین یک رمان» نامیده شده است، اختصاص دارد به سرّ آفرینش رمان؛ یه اینکه رما نویس چگونه مصالح اولیه کار خود را از زندگی برداشت می کند یا، دقیقتر بگویم، نیرویی مرموز او را بر می انگیزاند که برداشت کند، و آنگاه با «عناصری در حوزه هنرش ... که بیرون از سلطه آگاهانه اراده او قرار دارند» به چالشی توضیح ناپذیر می پردازد تا رمانش را بیافریند. بسیاری از مردم و حتّی برخی از منتقدان نمی دانند که تکوین هر رمانی تا حد زیادی بیرون از سلطه آگاهانه اراده رمان نویس قرار دارد. فرانسوا موریاک (16) می گوید:
منتقدان و داوران ما طوری بر ما یورش می آورند و ما را به تازیانه انتقاد می گیرند که گویی آثارمان یکسره بر اراده آزاد ما استوارند، گویی ما نشسته ایم و دانسته تصمیم گرفته ایم تا اثری خوب یا اثری بد را به رشته تحریر درآوریم؛ یا داستانی بپردازیم که تهذیب کند و رستگاری بخشد و یا برعکس تباه سازد و گمراه گرداند. تو گویی اینان کمترین تصوری از آن عناصر اسرار آمیز و غیر قابل پیش بینی و ناگزیر ندارند که سرتاسر عالم رمان نویسی را زیر سلطه خود دارد (ص 202).
گفته هایی که در بخش دوم کتاب از رمان نویسان بزرگ نقل شده است، همه مؤید همین جنبه مرموز و توضیح ناپذیر خلق رمان است. اما در بخش سوم، که «صناعت داستان نویسی» نام دارد، به آن وجوه و عناصری از رمان پرداخته شده است که هر رمان نویسی آنها را تا حد زیادی آگاهانه به کار می گیرد و به حق باید گفت که استادی و اعتبار هر رمان نویسی عمدتاً بستگی دارد به توانایی و مهارتی که دست او در به کارگیری این عناصر دارد. و به همین دلیل این جنبه از خلق رمان را «صناعت» (Craft) خوانده اند. در بخش سوم مسائل مربوط به ساخت داستان، فن روایت، شخصیت پردازی، گفتگو، زمینه، و سبک به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
نمی توان درباره رمان به روایت رمان نویسان سخن را به پایان برد بدون آنکه از ترجمه استادانه آن ذکری کرد. ترجمه کتاب شیوا و جذاب است. بخشهایی از کتاب که در این مقاله نقل شده است شاهد این مدعاست، ولی این ترجمه فقط زیبا نیست، به متن انگلیسی وفادار هم هست. وفاداری ای که پایبند بر گردانِ واژه به واژه نیست تا بتواند به چالاکی مفهوم سخن را به زیبایی و با فصاحت منتقل کند. اگر گاهی مختصر بی وفایی هم به چشم می خورد در آنجاهایی است که قلم توانای مترجم بیش از حدّ به صنعتگری پرداخته و عروس سخن را زیباتر از آنچه هست جلوه گر ساخته، از جمله در این عبارت:
آری تو می توانی شراب بنوشی و با زن بجوشی و در عشق بکوشی و به جنگ درآیی و نام و ننگ بخواهی؛ امّا به یک شرط، عزیز دلم، که خود نه میخواره باشی و نه زنباره و نه شوهر و نه حتّی سرباز صفوف مقدم (ص 218).
که ترجمه این عبارت است:
you will depict wine,love,women,glory,on condition,my good fellow, that you will not be a drunkard,a lover, a husband,or a soldier of the line.(p.126)(17)
پی نوشت ها :
1. سر والتر اسکات (sir walter scott) شاعر و رمان نویس اسکاتلندی (1771 تا 1832).
2. در همه جای این مقاله تأکیدها (حروف ایرانیک سیاه) نویسنده نقد است.
3. فئودور داستایفسکی (Feodor Dostoevsky) رمان نویس روسی (1821-1881).
4. امیل زولا (Emile Zola)، رمان نویس فرانسوی (1840 تا 1902).
5. گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert)،رمان نویس فرانسوی (1821 تا 1880).
6. گی دومو پاسان (Gut de Maupassant) نویسنده فرانسوی (850 تا 1893).
7. دی.اچ.لارنس (D.H.Kawrence)، رمان نویس و شاعر انگلیسی (1855 تا 1930).
8. الیور گلداسمیت(oliver Goldsmith)، نویسنده و شاعر انگلیسی (1730؟ تا 1774).
9. آنتونی ترالوپ (Anthony Trollope)،رمان نویس انگلیسی(1815 تا 1882).
10. هنری فیلدینگ (Henry Fielding)، نویسنده انگلیسی (1707 تا 1754).
11. ریچارد کمبرلند (Richard cumberland)، نویسنده انگلیسی (1732 تا 1811).
12. ناتانیل هاتورن (Nathaniel Hawthorne)، رمان نویس آمریکایی (1804 تا 1864).
13. ویلیام میک پیس تکری (William Makepeace Thackeray)، رمان نویس انگلیسی (1811 تا 1863).
14. تامس هاردی(Thomas Hardy)، رمان نویس و شاعر انگلیسی (1840 تا 1928).
15. رابرت لویی استیونسون (Robert Louis stevenson)، رمان نویس و شاعر اسکاتلندی (1850 تا 1894).
16. فرانسوا موریاک (Francois Mauriac)، نویسنده فرانسوی (1885 تا 1970).
17. بیست و پنج مقاله در نقد کتاب (چاپ اوّل: تهران، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، 1375).
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}